سینوهه، رمانی تاریخی است که سه هزار و سیصد سال پیش به قلم سینوهه، در برگههای پاپیروس و به زبان هیروگلیف مصری نوشته شد. میکا والتری، نویسنده و مترجم فنلاندی، پس از کشف نسخه اولیه این کتاب، پس از تحقیقات فراوان و کاوش در اسناد به جامانده از دوران فراعنه، داستان سینوهه را در قالب رمان و در سال ۱۹۴۵ ترجمه و منتشر کرد. این کتاب که مورد تحسین مصرشناسان بسیاری قرارگرفته، از بهترین آثار نوشته شده با محوریت بیان مسائل دوران مصر باستان است.
سینوهه در کودکی در سبدی به آب رود نیل سپرده شد و توسط زوجی فقیر و بدون فرزند از آب گرفته شد. “سنموت” مردی که به طبابت مشغول بود و افراد بیبضاعت را معالجه میکرد و “کیتا”، زنی که علاقه زیادی به داستانسرایی و قهرمانان داشت، سینوهه را به فرزندی پذیرفتند.
سینوهه طبابت را از پدرخوانده خود یاد گرفت و سفرهای زیادی کرد. او طی سفرهایش به سوریه، بابل، شرق و جنوب اروپا و مناطق جنوبی مصر که سیاهپوستان در آن محل زندگی میکردند، رفت. پس از بازگشتن از این سفرهای طولانی و کشیدن سختیهای بسیار، طبابت خود را در مصر از سر گرفت و پزشک مخصوص فرعون شد. خواندنی است که چه اتفاقاتی در این میان میافتد اما در نهایت به حکومت مصر میرسد.
کتاب تاریخی سینوهه، توصیفهای دقیقی از نحوه زندگی و اوضاع اجتماعی کشورهای مصر، سوره، بابل، هیتی و میتانی در دست تاریخشناسان قرار میدهد.
سینوهه در دوران پیری، زمانی که به طبس تبعید شده بود، دست به نگارش این کتاب برد. همانطور که در ذیل آمده است سینوهه تأکید میکند که این کتاب را برای خودش مینویسد و نه برای شهرت و خوانده شدن از سوی دیگران؛ به همین دلیل است که ضمانت میکند هیچکدام از عقاید (روشنفکرانه) خودش را مخفی نخواهد کرد و صریحانه به بیان آنچه میاندیشد، میپردازد؛ «من نمیخواهم کسی کتاب مرا بخواند و تمجید کند. نمیخواهم اطفال در مدارس عبارات کتاب مرا روی الواح بنویسند و از روی آن مشق نمایند. من نمیخواهم که خردمندان در موقع صحبت از عبارات کتاب من شاهد بیاورند و بدین وسیله علم و خرد خود را تثبیت کنند. هرکس که چیزی مینویسد امیدوار است که دیگران بعد از وی، کتابش را بخوانند و تمجیدش کنند و نامش را ماندگار کنند؛ به همین جهت ایمان خود را زیر پا میگذارد و همرنگ جماعت میشود و مهملترین و سخیفترین گفتهها را که خود بدان معتقد نیست، مینویسد تا اینکه دیگران او را تحسین و تمجید نمایند. ولی من چون نمیخواهم کسی کتاب مرا بخواند همرنگ جماعت نمیشوم و اوهام و خرافات او را تجلیل نمیکنم.»
نکته دیگری که در مورد این کتاب (خصوصاً برای کسانی که به خواندن و دانستن رموز تمدن مصر باستان علاقه دارند) جالب توجه است، روایت ۹۶۰ صفحهای داستان و ثمره تفکرات و زندگی کسی است که خود سالها پادشاه و حاکم تمدن باستانی مصر بوده است و این مسئله در پی بردن به رموز زندگی فرعون و مصریان کمک زیادی میکند.
اگرچه این کتاب ۱۳۰۰ سال پیش از میلاد مسیح نوشته شده است، اما همچنان نکات و جملات نغزی دارد که هر انسانی را به فکر وا میدارد.
به بخشی از متن توجه کنید:
«آنگاه که پیری فرا میرسد، روح آدمی بهسان پرندهای، بهسوی کودکی پر میگشاید. در این روزهای پیری جوانیم بهگونهای روشن، در برابرم میدرخشد. در آن زمان، همهچیز بهتر و زیباتر از این روزگار مینمود. از این بابت تفاوتی میان فقیر و دولتمند نیست. بیگمان انسانی وجود ندارد که در عهد کودکی خود، نوری هرچند ضعیف و بیرنگ از شادمانی و نشاط بر هستیاش نتابیده باشد و در دوران پیری آن را به یاد نیاورد.»