سهراب سپهری صدای سخن عشق
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است. چه اهمیت دارد؟ گاه اگر میرویند؛ قارچهای غربت. «سهراب سپهری»
سهراب سپهری از به نامترین شاعران، نویسندگان و نقاشان ماهر دوران معاصر ایران است. پانزدهمین روزِ پاییز سال ۱۳۰۷ بود که سپهری در کاشان چشم به جهان گشود.
از خانوادۀ وی اینگونه تعریف آمده است که مادر و پدر ایشان افرادی اهل هنر و ادبیات بودند.
کودکی و نوجوانی خود را در کسب علم و تجربه هنر به سر آورد. چند بهاری نیز پس از فارغالتحصیلی به آموزگاری در شهر کاشان پرداخت؛ و در سالهای جوانی زندگیاش نیز به سفر و کسب تجربه و آگاهی پرداخت.
سپهری از معدود شاعران معاصری است که شناختِ درست و کافی از شعر و سبک نیمایی داشت. اشعار او سراسر سادگی و خلوص و گاهاً اشعارش آمیخته با مفاهیم عرفان و معنویت است. سهراب همواره پیرو سبک نیمایی بوده است، اما خودش هم صاحب ِ سبک و شاعری سراسر ذوق، قریحه، خلاقیت و استفاده از نمادهای شعری که ویژۀ خود اوست میباشد و همین باعث تمایز وی از سایر شعرای دوران معاصرش شده است.
ویژگی کلی اشعار سهراب سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف و خلق تصاویر بدیع در شعر میباشد.
در شاعری به او لقب «شاعر طبیعت» دادهاند. در اشعارش رنگ ستایش طبیعت فراوان به چشم میخورد. سهراب در اشعارش بیشتر بهمثابه آینهای در برابر طبیعت است چنانکه به خوانندۀ اشعار این احساس القا میشود که در بطن طبیعت است و با این احساس به آرامش میرسد.
سپهری با بیشتر بزرگان شعر ایام خود دوستی داشت و درعین حال مستقل نیز هم بود. در هیچکدام از صفحات زندگی او اثری از تنش و حاشیۀ هنری نیست. راه او، راه هنر است و در این راه سکوت بر هر صدایی و هر تنشی ارجحتر است.
اگر نگاهی گذرا به شعر «صدای پای آب» انداخته باشید، متوجه خواهید شد که سهراب به شیوۀ خودش بسیار دیندار بوده است و گواهی این موضوع هم شعرهایش است.
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شببوها
پای آن کاج بلند…
سهراب سپهری شخص متعصبی نبود و اعتقادات کاملاً قلبی داشت و آنجا که میگوید:
و نترسیم از مرگ…
این ذهنیت را در خواننده ایجاد میکند که اعتقاد داشت دنیای دیگری انتظار ما را میکشد و زندگی با مرگ به پایان نمیرسد.
سپهری با ادبیات انگلیسی نیز آشنایی داشت و از وی چندین اثر ترجمه نیز به یادگار مانده است. اشعار «صدای پای آب» و «مسافر» از مهمترین دفترهای شعری مجموعۀ «هشت کتاب» این شاعر نامی میباشد. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین روزهای دهه ۳۰ تا ۴۰ به چاپ رسانید.
سپهری در مرداد ۱۳۳۶ به پاریس و لندن رفت. در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نامنویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زنده رودی در پاریس بود بورس تحصیلیاش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامۀ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک کردن شیشه آپارتمانها، گاهی از ساختمانهای بیست طبقه آویزان میشد.
وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاههای مختلف به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمرش ادامه داشت.
وی پس از سال ۴۵ تا زمان مدیدی فعالیت عمدۀ هنری نداشت.
هیچ جایی از زندگینامههای موجود از این شاعر علت این سکوت هنری سخن به میان نیامده است که به چه علت از سال ۴۵ تا لحظهای که پای از هستی بیرون کشید؛ یعنی سال ۵۹، سهراب فقط ۱۴ قطعه شعر سرود.
حضور سهراب سپهری، پس از ۵۲ سال در اردیبهشت ۱۳۵۹ با بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس به پایان رسید.
پیشنهاد گاج مگ: ملاصدرا ستارهای در آسمان فلسفۀ ایران
در ادامه به خوانش شعر”من به آغاز زمین نزدیکم” میپردازیم:
من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گلها را میگیرم.
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازۀ اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفهاش میگیرد.
روح من بیکار است:
قطرههای باران را، درز آجرها را، میشمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین.
رایگان میبخشد، نارون شاخۀ خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من میشکفد.
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم.
مثل یک گلدان میدهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی.
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمیخندم اگر بادکنک میترکد.
و نمیخندم اگر فلسفهای، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را میشناسم،
رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.
خوب میدانم ریواس کجا میروید،
سار کی میآید، کبک کی میخواند، باز کی میمیرد.